بروی دلبری گر مایل هستم
مکن منهم گرفتار دل هستم
خدارا ساربان آهسته میران
که من وا مانده این قافله هستم
ثریا چاره ام کن به خنجر پاره ام کن
اگر از من بدیدی بیوفایی
بکش خنجر سرم صد پاره ام کن
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را دادهای صد ناز و نعمت
یکی را قرص جور آلوده در خون
ثریا چاره ام کن به خنجر پاره ام کن
اگر از من بدیدی بیوفایی
بکش خنجر سرم صد پاره ام کن
خدایا داد از این دل داد ازاین دل
که من یک دم نگشتم شاد از این دل
که فردا داد خواهان داد خواهند
بگویم صد هزاران داد از این دل
ثریا چاره ام کن به خنجر پاره ام کن
اگر از من بدیدی بیوفایی
بکش خنجر سرم صد پاره ام کن