سلام
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد در بهاري روشن از امواج نوردر زمستاني غبارآلود و دوريا خزاني خالي از فرياد و شور
....
مي خزند آرام روي دفترمدستهايم فارغ از افسون شعرياد مي آرم که در دستان منروزگاري شعله مي زد خون شعر
بعد من ناگه به يکسو مي روندپرده هاي تيرهء دنياي منچشمهاي ناشناسي مي خزندروي کاغذها و دفترهاي من
در اتاق کوچکم پا مي نهدبعد من، با ياد من بيگانه ايدر بر آئينه مي ماند بجايتارموئي، نقش دستي، شانه اي
مي رهم از خويش و مي مانم ز خويشهر چه بر جا مانده ويران مي شودروح من چون بادبان قايقيدر افقها دور و پيدا مي شود
مي شتابند از پي هم بي شکيبروزها و هفته ها و ماه هاچشم تو در انتظار نامه ايخيره مي ماند بچشم راهها
(فروغ)
وب زيبايي داري
خوشحال ميشم به منم سر بزني[گل]