خواستم چشمانم را ببندم تا شوقشان نمايان نگردد
خواستم رويم را بگردانم تا اسير چشمانش نشوم
خواستم دلم را پس بگيرم تا هوايش از سرم بيرون رود
خواستم مسيرم را تغيير دهم تا هرروز شاهد پنجره اتاقش نباشم
خواستم بگريم شايد آرامش گيرم
خواستم خودم را چنان مشغول کنم شايد از يادم برود
خواستم اما مگر مي شود ...........
خواستم غرورم را بشکنمو شکستم اما ...
... چه شود که فقط غرورم شکست و شکسته هايش تنها
پاي مرا بريد که ديگر .....
ممنون از نظرت