• وبلاگ : طلوع عشق
  • يادداشت : تنهايم مزار نازنينم..........
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    هيچ وقت تنهايم مزار


    جنس تنهايي من تنگي شيشه اي ست


    شيشه اي کز يک اشاره مي شکست


    من که بي تابم ولي اين بي قراريهاي من


    از پس يک بغض سنگين مي نشست


    هيچ وقت تنهايم مزار


    کز نگاه خيس دريا سبز گشت


    با صدايي چون سکوت ساحلم


    از پس يک موج در هم مي شکست


    هيچ وقت تنهايم مزار

    سلام دوست عزيز

    مي خواستم نوشته هاي وبتو كوپي كنم تو پي سي

    ديدم منويسه كور خوندي بابا

    حرف خوبي نيست فكر ميكنم بهتر باشه عوضش كني

    يه تكشم واست كوپي كردم اينجا كه ببيني زرنگتر از ما هم هست

    وبت خيلي قشنگو ناز بود

    اميدوارم نظرم ناراحتت نكنه

    فقط يه نظر بود

    موفق باشي دوستم

    + رعنا 

    سلام تبريك ميگم واقعا قشنگ بود

    علي جان به منم يه سري بزن

    سلام

    خوبي چرا آپ نمي كني

    منتظر حضورت وآپت هستم

    خداحافظت

    در جهان هرگز نشو مديون احساس کسي

    تا نباشد رايگان مهرت گروگان کسي

    گوهر خود را نزن بر سنگ هر ناقابلي

    صبر کن پيدا شود گوهر شناس قابلي

    سلام خسته نباشي

    مرسي كه يادي از ما هم كردي

    آپ باهالي بود

    قشنگ بود

    موفق باشي

    به منم سر بزن

    باي

    سلام علي جان خوبي؟

    آپت زيبا بود

    به منم سر بزن

    منتظرتم گلم

    باي

    هيچ وقت تنهايم مزار



    چندان كه هياهوي سبز بهاري ديگر
    از فرا سوي هفته ها به گوش آمد،
    با برف كهنه
    كه مي رفت
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    و چندان كه قافله در رسيد و بار افكند
    و به هر كجا
    بر دشت
    از گيلاس بنان
    آتشي عطر افشان بر افروخت،
    با آتشدان باغ
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    ***
    غبار آلود و خسته
    از راه دراز خويش
    تابستان پير
    چون فراز آمد
    در سايه گاه ديوار
    به سنگيني
    يله داد
    و كودكان
    شادي كنان
    گرد بر گردش ايستادند
    تا به رسم ديرين
    خورجين كهنه را
    گره بگشايد
    و جيب دامن ايشان را همه
    از گوجه سبز و
    سيب سرخ و
    گردوي تازه بيا كند.
    پس
    من مرگ خوشتن را رازي كردم و
    او را
    محرم رازي؛
    و با او
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.

    و با پيچك
    كه بهار خواب هر خانه را
    استادانه
    تجيري كرده بود،
    و با عطش
    كه چهره هر آبشار كوچك
    از آن
    با چاه
    سخن گفتم،

    و با ماهيان خرد كاريز
    كه گفت و شنود جاودانه شان را
    آوازي نيست،

    و با زنبور زريني
    كه جنگل را به تاراج مي برد
    و عسلفروش پير را
    مي پنداشت
    كه باز گشت او را
    انتظاري مي كشيد.

    و از آ ن با برگ آخرين سخن گفتم
    كه پنجه خشكش
    نو اميدانه
    دستاويزي مي جست
    در فضائي
    كه بي رحمانه
    تهي بود.
    ***
    و چندان كه خش خش سپيد زمستاني ديگر
    از فرا سوي هفته هاي نزديك
    به گوش آمد
    و سمور و قمري
    آسيه سر
    از لانه و آشيانه خويش
    سر كشيدند،
    با آخرين پروانه باغ
    از مرگ
    من
    سخن گفتم.
    ***
    من مرگ خوشتن را
    با فصلها در ميان نهاده ام و
    با فصلي كه در مي گذشت؛
    من مرگ خويشتن را
    با برفها در ميان نهادم و
    با برفي كه مي نشست؛

    با پرنده ها و
    با هر پرنده كه در برف
    در جست و جوي
    چينه ئي بود.

    با كاريز
    و با ماهيان خاموشي.
    من مرگ خويشتن را با ديواري در ميان نهادم
    كه صداي مرا
    به جانب من
    باز پس نمي فرستاد.
    چرا كه مي بايست
    تا مرگ خويشتن را
    من
    نيز
    از خود نهان كنم

    سلام

    خوبيد؟

    سال نو را بهتون تبريك مي گم و اميدوارم سالي پر از شادي و موفقيت داشته باشيد .آپتون عالي بود مثل هميشه

    خوشحال مي شم توي كلبه ام ببينمتون

    تا بعد